تعرفه و قیمت سالن زیبایی ستارخان

۱ بازديد
پایم درد می‌کند.»[صفحه ۲۴]اما جایی که آن مرد آن را گرفت. و بعد سر و صدایی که او راه انداخت… کرین که آشکارا عصبانی و ناراحت بود، غرید: «اوه، خفه شو! چه فایده‌ای داره وقتت رو با این حرف زدن تلف کنی. معلومه که یکی اینجا افتاده. و شرط می‌بندم کار همون آدم بی‌عرضه و بی‌تجربه بوده، فارادی. اون همیشه داره این‌ور و اون‌ور می‌چرخه. سوال اینه که کجا رفته؟ اون نمی‌تونه از روی نردبان از من جلو زده باشه.» مسترز پرسید: «نمی‌دانم درِ هیچ‌کدام از انبارها باز سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد فرشته یا نه؟» کلیف با اشتیاق به پاسخ گوش داد.

این اطمینان‌بخش بود. «موش‌ها! معلومه که قفل هستن. مزخرف نگو، ارباب‌ها.» کاملاً مشخص بود که تجربه چند لحظه گذشته، خشم کرین را فرو ننشانده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . او اضافه ج کرد: «دیگر وقتمان را برای پیدا کردن گدا تلف نمی‌کنیم. بیایید به عرشه‌ی اسکله برویم و یک مهمان دیگر پیدا کنیم.

داج، تو بمان و از پرستار بچه مراقبت کن. در مدتی که ما نیستیم، می‌توانی خودت را با تزئین او برای این ظاهر باشکوه در عرشه‌ی یک‌چهارم سرگرم کنی. رنگ و جلا و چوب بلوط را در پشت نردبان پیدا خواهی کرد.» ناله خفه‌ای از زندانی نشان می‌داد که دستورات را شنیده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . کرین پوزخندی زد و گفت: «از این پیشنهاد خوشت نمیاد، آره؟» «صبر کن، کوچولوی تازه‌کار من. قبل از اینکه کارمون باهات تموم بشه، از این هم کمتر خوشت میاد. رفقا، بیاین…» کرین هرگز جمله‌اش را تمام نکرد، زیرا ناگهان نوری در بالای نردبان ظاهر شد و صدایی خشن فریاد زد: «اون پایین، تو اون منطقه‌ی حفاظت‌شده چیکار می‌کنی؟ بیا اینجا و گزارش بده تا بررسی بشه.» کلیف، از ست شکاف در نگاه کرد و دید که دانشجویان از وحشت ناگهانی روی هم می‌افتند. او احساس کرد که در از چنگش کشیده شد، به عقب پرتاب شد.

شخصی به داخل سر خورد و سپس دوباره با عجله بسته شد. «ای موسیِ در حال جهیدن! چه لحظه‌ای!» این جمله با لحنی آشنا به گوش کلیف رسید. «چه لحظه‌ای بود که این مکان را باز یافتم. این افسر نگهبان سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد !» کرین بود! [صفحه ۲۶] فصل سوم. ورق برگشته. کلیف به سختی توانست جلوی خنده‌اش را بگیرد، هرچند کاملاً متوجه وخامت اوضاعشان بود. با آن حس شوخ‌طبعی همیشگی‌اش، متوجه شد که می‌تواند به قیمت کرین حسابی خوش بگذراند. «تا پای جانش را می‌ترسانم. فکر شم می‌کند یک سگ دریایی پیرِ دوران انقلاب را به عنوان هم‌خانه دارد.» به عنوان مقدمه، چند بطری را روی قفسه‌ای نزدیک آرنجش به صدا درآورد و آه عمیقی کشید.

کرین نفسش بند آمد و صدایی شبیه به دندان قروچه در تاریکی پیچید. دانشجوی سال سومی پرسید: «چی؟ چی؟ اون چیه؟» آه دیگری کشید و بطری‌ها دوباره به هم خوردند. سپس کلیف دو بار روی یک قوطی حلبی پرید. بعد از آن ناله کرد. این آخری برای کرین خیلی زیاد بود. با زوزه ای نیمه فروخورده به سمت در رفت و وارد راهروی اورلوپ شد. کلیف در حالی که از خنده می‌لرزید، از آنجا بیرون را نگاه کرد. [صفحه ۲۷] همین‌طور که این کار را می‌کرد، تقریباً به چهره‌ی جوانی با شلوار دانشجوی افسری و بلوز و کلاه افسری نیروی دریایی مرز نگاه کرد. تاگلز بود! کلیف با تعجب فریاد زد: «ببخشید! او خودش را به عنوان افسر عرشه جا زده و خیلی خوب رفقایش را گول زده. هورا!» او با عجله از انبار بیرون آمد و درست به موقع دید که تاگلز، ترولی و جوی، کرین را دستگیر کردند. دومی سعی کرد فرار کند، اما در یک چشم به هم زدن او را بستند و دهانش را بستند.

کلیف ابتدا در عمل جراحی کمک کرد، سپس به پشت تاگلز زد و با خوشحالی گفت: «تو یه آدم بی‌عرضه و بی‌عرضه‌ای، رفیق. نقشه‌ی خیلی خوبی بود، و درست به موقع هم از آب درآمد. چطور انجامش دادی؟» تاگلز با لحن تند و عصبی‌اش پاسخ داد: «از یکی از پسرهای بخش پذیرش خوسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد م یه کت و کلاه بهم قرض بده. یه فانوس هم گرفتم. اومدم اینجا. از دست اون بچه‌های کلاس سومی ترسیدم.
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.