جمعه ۲۸ شهریور ۰۴ | ۲۰:۴۶ ۳ بازديد
پی وی هریس، پیشاهنگ، دستمالش را از دور انگشت بریدهاش پاره کرد، درپوش رادیاتور را باز کرد، دستمالش را در سوراخ فرو برد، دو تکه کوچک از پارچه گرم و چکه کننده را گاز گرفت و در گوشهایش فرو کرد. دستمال خیس را در دهانش فرو کرد. و به این ترتیب، پیشاهنگ هریس چند لحظه ارزشمند، فقط چند لحظه ، را به دست آورد تا در آن با تلاشی ناامیدانه راهی طرش برای خروج پیدا کند!
به یاد آورد که مردانی که ماشین را دزدیده بودند، یک در را بسته و دیگری را محکم بسته بودند. بنابراین شاید درِ کرکرهای از داخل قفل شده بود. و حالا وقت نداشت که کورمال کورمال کنارههای ماشین را بررسی کند. او شی این را میدانست. درِ کرکرهای باید در عقب ماشین باشد. حالا سرگیجه داشت و نزدیک بود بیفتد.
مچهایش مورمور میشد و سرش به شدت درد میکرد. تنها ارادهی راسخاش او را سر پا نگه میداشت. او از پشت ماشین کورمال کورمال تختهها را لمس کرد و روی آنها دست کشید تا شاید نشانی از در پیدا کند. خیلی زود دستش به یک نوار آهنی که در یک منگنه بزرگ قرار گرفته بود و یک درپوش چوبی بزرگ از آن عبور میکرد، برخورد کرد. آن را بیرون کشید و منگنه را به آرامی به سمت در چرخاند و دری بزرگ و پهن را باز کرد. نسیم تازهای از باد پاییزی به او وزید، نسیمی پاککننده و طراوتبخش، گویی از قبل منتظر بود تا از این زن دیدهبان کوچک و تنومند در جنگلهای وسیع و معطری که او دوست میداشت.
به نظر میرسید که تمام طبیعت، باوقار و همراه، آنجا بودند تا از نماد کوچک گشت کلاغها، گروه اول بریجبورو، BSA، سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد قبال کنند. ماشینی که هزاران لذت را به ارمغان آورده بود، تا تهر آن موقع لذت بسیار کمی برای پی-وی هریس به ارمغان آورده بود. فصل یازدهم بهشتی روستایی پی وی با منظرهای جادویی به اطرافش نگاه کرد. انگار به منطقهای که به سفارش پیشاهنگان آمریکا ساخته شده بود، منتقل شده بود. اینکه دو دزد خودرو او را به این بهشت روستایی آورده باشند، به اندازه کافی عجیب به نظر میرسید.
همچنان که به اطراف خیره میشد و به آسمان پرستاره و آرام مینگریست، ترسهایش تقریباً از بین میرفت. مگر جنگلهای دوستداشتنی و آب در نزدیکیاش نبودند؟ حالا انگار متحدان نجاتدهندهای بودند. در آغوش نرم و دربرگیرندهی آن جنگلهای خاموش، امنیت و سرپناه پیدا میکرد و بنابراین میتوانست از میان پنهانکاری کمنور آنها، راه خانه را پیدا کند.
در تلاشی دیوانهوار برای متوقف کردن موتور، یا شاید با دست زدن به آن، اهرم جرقه را پایین کشید و موتور شش سیلندر وحشی از خواب بیدار شد! از لوله اگزوز عقب، حجم مهلکی از دود گازی بیرون میریخت که مرگ را نوید میداد، وحشتناک و خفهکننده، وقتی درهای قفلشده و نردهدار و دیوارهای بدون پنجره، قربانی نگونبخت و نفسزنان را گویی در گوری محصور کرده بودند. آرایش فصل دهم مسابقهای با مرگ در این موارد، در شرایط حبس فشرده، همه چیز در عرض یک دقیقه تمام میشود. قربانی مانند موشی در سوراخ مسموم و خفه میشود.
او یک پیشاهنگ بود. او همزمان کوچکترین و بزرگترین پیشاهنگی بود که تا به حال دیدهبانی به خود دیده بود. او لاف میزد و اشتباه میکرد، اما از اشتباهاتش پیروزی حاصل میشد. او سقوط کرد، آه از چنین سقوطهایی که کرد! اما همیشه با یک پهلو به بالا فرود میآمد. او میتوانست دنیا را با یک اشتباه نجات دهد. و سپس به اشتباهش افتخار کند. او راننده نبود، او یک پیشاهنگ بود. چه اشتباه میکرد و چه درست (و معمولاً اشتباه میکرد)، او یک پیشاهنگ بود. او پیشاهنگی بود که چیزی از آن باقی مانده بود. مثل برق، به داخل ماشین پرید و سوئیچ را خاموش کرد.
اما هوای محبوس شده از قبل با دودهای کشنده سنگین شده بود و سرش گیج میرفت. خاموش کردن سوئیچ او را نجات نمیداد؛ هیچ چیز او را نجات نمیداد مگر اینکه ذهن و بدنش با سرعت برق عمل کنند. بگو که با روشن کردن موتور حسابی کیف کرد، و میتوانی همین را در موردش بگویی. اما بعد از آن، روحیه و آموزشهای دیدهبانی او را تسخیر کرد. با تمام احترامی که برایت قائلم، در آن زندان سیاه به طرز وحشتناکی میمردی.
به یاد آورد که مردانی که ماشین را دزدیده بودند، یک در را بسته و دیگری را محکم بسته بودند. بنابراین شاید درِ کرکرهای از داخل قفل شده بود. و حالا وقت نداشت که کورمال کورمال کنارههای ماشین را بررسی کند. او شی این را میدانست. درِ کرکرهای باید در عقب ماشین باشد. حالا سرگیجه داشت و نزدیک بود بیفتد.
مچهایش مورمور میشد و سرش به شدت درد میکرد. تنها ارادهی راسخاش او را سر پا نگه میداشت. او از پشت ماشین کورمال کورمال تختهها را لمس کرد و روی آنها دست کشید تا شاید نشانی از در پیدا کند. خیلی زود دستش به یک نوار آهنی که در یک منگنه بزرگ قرار گرفته بود و یک درپوش چوبی بزرگ از آن عبور میکرد، برخورد کرد. آن را بیرون کشید و منگنه را به آرامی به سمت در چرخاند و دری بزرگ و پهن را باز کرد. نسیم تازهای از باد پاییزی به او وزید، نسیمی پاککننده و طراوتبخش، گویی از قبل منتظر بود تا از این زن دیدهبان کوچک و تنومند در جنگلهای وسیع و معطری که او دوست میداشت.
به نظر میرسید که تمام طبیعت، باوقار و همراه، آنجا بودند تا از نماد کوچک گشت کلاغها، گروه اول بریجبورو، BSA، سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد قبال کنند. ماشینی که هزاران لذت را به ارمغان آورده بود، تا تهر آن موقع لذت بسیار کمی برای پی-وی هریس به ارمغان آورده بود. فصل یازدهم بهشتی روستایی پی وی با منظرهای جادویی به اطرافش نگاه کرد. انگار به منطقهای که به سفارش پیشاهنگان آمریکا ساخته شده بود، منتقل شده بود. اینکه دو دزد خودرو او را به این بهشت روستایی آورده باشند، به اندازه کافی عجیب به نظر میرسید.
همچنان که به اطراف خیره میشد و به آسمان پرستاره و آرام مینگریست، ترسهایش تقریباً از بین میرفت. مگر جنگلهای دوستداشتنی و آب در نزدیکیاش نبودند؟ حالا انگار متحدان نجاتدهندهای بودند. در آغوش نرم و دربرگیرندهی آن جنگلهای خاموش، امنیت و سرپناه پیدا میکرد و بنابراین میتوانست از میان پنهانکاری کمنور آنها، راه خانه را پیدا کند.
در تلاشی دیوانهوار برای متوقف کردن موتور، یا شاید با دست زدن به آن، اهرم جرقه را پایین کشید و موتور شش سیلندر وحشی از خواب بیدار شد! از لوله اگزوز عقب، حجم مهلکی از دود گازی بیرون میریخت که مرگ را نوید میداد، وحشتناک و خفهکننده، وقتی درهای قفلشده و نردهدار و دیوارهای بدون پنجره، قربانی نگونبخت و نفسزنان را گویی در گوری محصور کرده بودند. آرایش فصل دهم مسابقهای با مرگ در این موارد، در شرایط حبس فشرده، همه چیز در عرض یک دقیقه تمام میشود. قربانی مانند موشی در سوراخ مسموم و خفه میشود.
او یک پیشاهنگ بود. او همزمان کوچکترین و بزرگترین پیشاهنگی بود که تا به حال دیدهبانی به خود دیده بود. او لاف میزد و اشتباه میکرد، اما از اشتباهاتش پیروزی حاصل میشد. او سقوط کرد، آه از چنین سقوطهایی که کرد! اما همیشه با یک پهلو به بالا فرود میآمد. او میتوانست دنیا را با یک اشتباه نجات دهد. و سپس به اشتباهش افتخار کند. او راننده نبود، او یک پیشاهنگ بود. چه اشتباه میکرد و چه درست (و معمولاً اشتباه میکرد)، او یک پیشاهنگ بود. او پیشاهنگی بود که چیزی از آن باقی مانده بود. مثل برق، به داخل ماشین پرید و سوئیچ را خاموش کرد.
اما هوای محبوس شده از قبل با دودهای کشنده سنگین شده بود و سرش گیج میرفت. خاموش کردن سوئیچ او را نجات نمیداد؛ هیچ چیز او را نجات نمیداد مگر اینکه ذهن و بدنش با سرعت برق عمل کنند. بگو که با روشن کردن موتور حسابی کیف کرد، و میتوانی همین را در موردش بگویی. اما بعد از آن، روحیه و آموزشهای دیدهبانی او را تسخیر کرد. با تمام احترامی که برایت قائلم، در آن زندان سیاه به طرز وحشتناکی میمردی.
- ۰ ۰
- ۰ نظر
تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه فردوس شرق