سه شنبه ۰۱ مهر ۰۴ | ۲۳:۲۶ ۲ بازديد
کمی بعد از تاریکی هوا، با ناامیدی فراوان بازگشت. دختر گفت: «به من نیش نمیزند. به او میگویم که – همانطور که میگویی – دیوانه شدهاند که او را فرستادهاند. او حتی به من نیش هم نمیزند – یا شراب نمینوشد.» اسلید همیشه در اطاعت از دستورات دقیق بود؛ او در این مورد، تسلیم مکانیکی و سرسختانهی یک آلمانی را داشت. او به میدان جنگ رفت، هواپیما را این ولن طرف و آن طرف کشید، یک نوار باند جراحی را که همیشه همراه داشت، به انتهای یک چوب بست و آن را بالا گرفت تا جهت باد را تشخیص دهد.
در آن لحظه بود که دختر شاد و دلسوز فرانسوی، با دیدن افسردگی او، کلمات سادهای را بر زبان آورد که پیامدهای بسیار مهمی داشت. «ببین—صبر کن—یه یادگاری بهت میدم—که یادت بمونه.» نمیدانم آیا حال اسلید اجازه میداد که با شنیدن آن کلمه آشنا، به یاد آرچیبالد آرچر لبخندی بزند یا نه. اما میدانم که (متاسفانه با بیادبی) پاسخ داد که هیچ سوغاتی نمیخواهد. دوست دارم فکر کنم که چطور گاهی اتفاقات بزرگ با یک چرخش مو رقم میخورند – مثلاً اینکه چطور کلمب در لحظه سرنوشتساز که خشکی دیده شد، تقریباً برگشت. و من در اینجا به آن دختر کوچک، نحیف، شجاع و شاد در فرانسه ویرانشده ادای احترام میکنم، کسی که ناخودآگاه آن تفنگ بزرگ را برای همیشه لو خاموش کرد.
و در اینجا به پیشاهنگان پسر آمریکا و تمام دانش گرانبهای آنها در مورد صنایع چوبی نیز ادای احترام میکنم. پنج ثانیهی دیگر، تام اسلید شکستخورده، آزرده و شرمنده به سمت جنوب پرواز میکرد. اما ژان با آن چهرهی زیبا و شادش دواندوان بیرون آمد و یک تکه چوب سوخته به او داد. «میدونی چطور بهت میگم وقتی صدای «زیس بیگ» میاد خونه تکون میخوره – اینجا – میبینی؟ «زیس» از آسمانی که توش پرواز میکنی، یه حس و حال خاصی میاد. «زیس» رو برای سوغاتی به آمریکا میبری – میبینی؟ زنده باد آمریکا!» تام اسلید این تکهی خرد شده را از لامپ کوچکی که قطبنمایش را روشن میکرد، گرفت. «منظورت اینه که اینجا پرواز کرده؟» «از آسمان – پس.» او شر به من گفت لحظهای مکث کرد – لحظهای سرنوشتساز. «من هرگز نمیدانستم که این اینجا میروید.
این کاج باتلاقی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.» بویش را حس کرد و با انگشتانش آن را خراشید. «هوم.» سوخته بود و انگشتانش را سیاه و چسبناک گذاشت. «هوم،» دوباره گفت، «این کاج باتلاقی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، کاملاً رزینی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست – درست مثل سرو – هوم.» آن را زیر نور کم گرفت و با دقت بیشتری بررسی کرد. آن را به این طرف و آن طرف چرخاند. مقداری از رزین سوخته و تند را تراشید و بو کرد. تکهای از آن را گاز زد و کمی جوید. «هوم.» او از ابراز علاقهی او خوشحال شد و چیزی گفت که به نظرم خیلی قشنگ بود. «حالا بابت عکس آبا من را میبخشی؟» تام اسلید، از سپاه پرواز، چراغ کوچک را خاموش کرد، بنزینش را قطع کرد و از صندلیاش پایین آمد. این خلبان بود که سوار آن دستگاه شد.
این دیدهبان بود که از آن پیاده شد. او به سادگی گفت: «میدانم اسلحه الان کجبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. یک دقیقه پیش گفتی «زنده باد آمریکا!» حالا من میگویم «زنده باد فرانسه! زنده باد ژان!»» خوشحالم که حداقل شجاعت گفتن این حرف را داشت. فصل یازدهم – هوانورد و دیدهبان اسلید گزارش خود را از این ماجرا در حالی که در بیمارستان اپمی بستری بود، ارائه داد. من این را ندیدهام، اما کاپیتان ویتلوس آن را برای من تعریف کرده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. به دلیل ماهیت مأموریت اسلید، نه او و نه هیچ کس دیگری در مورد آن صحبت نکرد و حتی جراحان و پرستاران چیزی از آخرین شاهکار او جک نمیدانستند.
جز اینکه در حین پرواز آسیب جدی دیده بود. این یک جورهایی علامت دیدهبانی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.» او قطعاً از تابلوی دیدهبانیاش به خوبی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده کرد. به من میگویند که در کمتر از دو دقیقه، رد او را از کنار جویبار کوچک چشمه ای که از آنجا آب آشامیدنیشان را تهیه میکردند، پیدا کرد. آب از میان صخرهها پایین میآمد، فقط یک چکه آب، انگار از شیر آبی که چکه میکند. من این را دیدم، اینکه چه بود، و اینکه چطور توانست آن را از میان تمام پیچ و خمهای پیچیدهاش دنبال کند، مطمئنم که نمیدانم. خودم سعی کردم آن را دنبال کنم و با متر نواری فقط پانزده فوت طول داشت وقتی که از زیر یک سنگ صاف رد شد.
این جریان، همانطور که فکر میکرد، او را به نهری که از آن منشعب میشد، هدایت کرد. او در طول روز از این نهر عبور کرده بود، اما البته آن را دنبال نکرده بود، زیرا دلیلی برای این کار وجود نداشت. این جریان او را حدود سه مایل در میان منطقهای پر از درخت هدایت کرد، جایی که او دائماً مراقب درختان کاج و سرو بود. اما هیچ درختی دیده نمیشد و هیچ نقطه مرتفعی که چشماندازی به سمت جنوب داشته باشد، وجود نداشت. سرانجام به جایی رسید که جویبار از میان صخرهها در زیر پایش جاری بود و او با دشواری فراوان مسیر آن را در این دره دنبال کرد تا به نقطهای رسید.
که به نظر میرسید از نوعی غار یا تونل بیرون میآید و او برای بررسی آن پایین رفت. او متوجه شد که درهای که او دنبال میکرده، از این دره بزرگتر منشعب میشود و این دره با تخته و کنده و بوته پوشانده شده و نوعی تونل سرپوشیده را تشکیل داده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که کاملاً پنهان بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، مگر در این نقطه تقاطع که جویبار به راه باریکتر میریزد.
در آن لحظه بود که دختر شاد و دلسوز فرانسوی، با دیدن افسردگی او، کلمات سادهای را بر زبان آورد که پیامدهای بسیار مهمی داشت. «ببین—صبر کن—یه یادگاری بهت میدم—که یادت بمونه.» نمیدانم آیا حال اسلید اجازه میداد که با شنیدن آن کلمه آشنا، به یاد آرچیبالد آرچر لبخندی بزند یا نه. اما میدانم که (متاسفانه با بیادبی) پاسخ داد که هیچ سوغاتی نمیخواهد. دوست دارم فکر کنم که چطور گاهی اتفاقات بزرگ با یک چرخش مو رقم میخورند – مثلاً اینکه چطور کلمب در لحظه سرنوشتساز که خشکی دیده شد، تقریباً برگشت. و من در اینجا به آن دختر کوچک، نحیف، شجاع و شاد در فرانسه ویرانشده ادای احترام میکنم، کسی که ناخودآگاه آن تفنگ بزرگ را برای همیشه لو خاموش کرد.
و در اینجا به پیشاهنگان پسر آمریکا و تمام دانش گرانبهای آنها در مورد صنایع چوبی نیز ادای احترام میکنم. پنج ثانیهی دیگر، تام اسلید شکستخورده، آزرده و شرمنده به سمت جنوب پرواز میکرد. اما ژان با آن چهرهی زیبا و شادش دواندوان بیرون آمد و یک تکه چوب سوخته به او داد. «میدونی چطور بهت میگم وقتی صدای «زیس بیگ» میاد خونه تکون میخوره – اینجا – میبینی؟ «زیس» از آسمانی که توش پرواز میکنی، یه حس و حال خاصی میاد. «زیس» رو برای سوغاتی به آمریکا میبری – میبینی؟ زنده باد آمریکا!» تام اسلید این تکهی خرد شده را از لامپ کوچکی که قطبنمایش را روشن میکرد، گرفت. «منظورت اینه که اینجا پرواز کرده؟» «از آسمان – پس.» او شر به من گفت لحظهای مکث کرد – لحظهای سرنوشتساز. «من هرگز نمیدانستم که این اینجا میروید.
این کاج باتلاقی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.» بویش را حس کرد و با انگشتانش آن را خراشید. «هوم.» سوخته بود و انگشتانش را سیاه و چسبناک گذاشت. «هوم،» دوباره گفت، «این کاج باتلاقی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، کاملاً رزینی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست – درست مثل سرو – هوم.» آن را زیر نور کم گرفت و با دقت بیشتری بررسی کرد. آن را به این طرف و آن طرف چرخاند. مقداری از رزین سوخته و تند را تراشید و بو کرد. تکهای از آن را گاز زد و کمی جوید. «هوم.» او از ابراز علاقهی او خوشحال شد و چیزی گفت که به نظرم خیلی قشنگ بود. «حالا بابت عکس آبا من را میبخشی؟» تام اسلید، از سپاه پرواز، چراغ کوچک را خاموش کرد، بنزینش را قطع کرد و از صندلیاش پایین آمد. این خلبان بود که سوار آن دستگاه شد.
این دیدهبان بود که از آن پیاده شد. او به سادگی گفت: «میدانم اسلحه الان کجبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. یک دقیقه پیش گفتی «زنده باد آمریکا!» حالا من میگویم «زنده باد فرانسه! زنده باد ژان!»» خوشحالم که حداقل شجاعت گفتن این حرف را داشت. فصل یازدهم – هوانورد و دیدهبان اسلید گزارش خود را از این ماجرا در حالی که در بیمارستان اپمی بستری بود، ارائه داد. من این را ندیدهام، اما کاپیتان ویتلوس آن را برای من تعریف کرده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. به دلیل ماهیت مأموریت اسلید، نه او و نه هیچ کس دیگری در مورد آن صحبت نکرد و حتی جراحان و پرستاران چیزی از آخرین شاهکار او جک نمیدانستند.
جز اینکه در حین پرواز آسیب جدی دیده بود. این یک جورهایی علامت دیدهبانی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.» او قطعاً از تابلوی دیدهبانیاش به خوبی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده کرد. به من میگویند که در کمتر از دو دقیقه، رد او را از کنار جویبار کوچک چشمه ای که از آنجا آب آشامیدنیشان را تهیه میکردند، پیدا کرد. آب از میان صخرهها پایین میآمد، فقط یک چکه آب، انگار از شیر آبی که چکه میکند. من این را دیدم، اینکه چه بود، و اینکه چطور توانست آن را از میان تمام پیچ و خمهای پیچیدهاش دنبال کند، مطمئنم که نمیدانم. خودم سعی کردم آن را دنبال کنم و با متر نواری فقط پانزده فوت طول داشت وقتی که از زیر یک سنگ صاف رد شد.
این جریان، همانطور که فکر میکرد، او را به نهری که از آن منشعب میشد، هدایت کرد. او در طول روز از این نهر عبور کرده بود، اما البته آن را دنبال نکرده بود، زیرا دلیلی برای این کار وجود نداشت. این جریان او را حدود سه مایل در میان منطقهای پر از درخت هدایت کرد، جایی که او دائماً مراقب درختان کاج و سرو بود. اما هیچ درختی دیده نمیشد و هیچ نقطه مرتفعی که چشماندازی به سمت جنوب داشته باشد، وجود نداشت. سرانجام به جایی رسید که جویبار از میان صخرهها در زیر پایش جاری بود و او با دشواری فراوان مسیر آن را در این دره دنبال کرد تا به نقطهای رسید.
که به نظر میرسید از نوعی غار یا تونل بیرون میآید و او برای بررسی آن پایین رفت. او متوجه شد که درهای که او دنبال میکرده، از این دره بزرگتر منشعب میشود و این دره با تخته و کنده و بوته پوشانده شده و نوعی تونل سرپوشیده را تشکیل داده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که کاملاً پنهان بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، مگر در این نقطه تقاطع که جویبار به راه باریکتر میریزد.
- ۰ ۰
- ۰ نظر
تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه فردوس شرق