پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۰۴ | ۱۲:۱۲ ۴ بازديد
و قرار بود به محض اینکه به خانه رسیدند، به خانوادهام خبر بدهند. گفتم: «رفقا، سرشان داد بزنید!» «زود باشید – همه با هم.» حدس میزنم آن مردها حتماً فکر کرده بودند که من دیوانه شدهام، اما تا جایی که میتوانستند فریاد زدند. اما فایدهای نداشت، چون هیچکس جواب نداد. حدس میزنم حتماً باد به سمت ما میوزید یا چیزی شبیه به این – به هر حال، آنها هیچ توجهی نکردند. خیلی زود دیگر صدای تقتق را نشنیدم. اوه، جیمینیها، اما من احساس بدی داشتم. شاید شما فکر میکنید تا زمانی که فرار کنم و ده به خانه برسم، باید راضی باشم.
اما این به این دلیل سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد که شما چیزی در مورد مادرم نمیدانید. وقتی برادرم فوت کرد، دیدم که چگونه رفتار میکند و دکتر گفت که باید دو یا سه روز در رختخواب تهران بماند چون قلبش درست کار نمیکند. شاید فکر میکرد که قلبش متوقف میشود، حدس میزنم. و، خدای من، من نمیخوسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آبادم او هیچ خبر بدی بشنود، حتی اگر درست نبود.
چون میدانستم که چگونه رفتار خواهد کرد – میتوانستم او را ببینم، تقریباً. فکر میکنم داشتم به این فکر میکردم که وقتی جیک هولدن به خانه برود، چگونه خواهد بود و اینکه چگونه باید پنج یا شش ساعت، شاید تا صبح، قبل از اینکه من را ببیند، منتظر بماند، که ناگهان صدای ویل داوسون از گشت من را شنیدم که گفت: «چی شده، بلیکی؟» – او همیشه من ولیعصر را بلیکی صدا میزند. اما من هیچ توجهی به او نکردم، چون دقیقاً نمیتوانستم صحبت کنم. انگار هیچکدام از افراد گروه را نمیدیدم، فقط مادرم را میدیدم که ایستاده بود، شاید کمی بیقرار، و به جیک هولدن گوش میداد. بعد یهو مستقیم رفتم سمت جایی که همه اعضای گروه ریون روی سقف کلبه نشسته بودن. و با ویگلی ویگ-واگ وایگاند صحبت کردم.
گفتم – این دقیقاً همان چیزی سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد که گفتم – گفتم: «ویگ، من همیشه ادعا میکردم رالف وارنر بهترین علامتدهندهی گروه سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد و شاید یادت باشد وقتی نشان را گرفتی عصبانی شدم. اما حالا عصبانی خیابان نیستم، و حسادت هم نمیکنم، فقط نمیخواهم آن مردها بروند و به مادرم بگویند که من مردهام – من – من نمیخواهم. یادم رفت یادداشت را بردارم و آنها به او خواهند گفت و او – او – قلبش خیلی قوی نیست.
فقط یک نفر در گروه میتواند این کار را انجام دهد – آن تو هستی. تو میتوانی این کار را انجام دهی. تو میتوانی هر کاری بکنی، علامت دادن. من باید الان، وقتی به تو نیاز دارم، اعتراف کنم. تو یک کلاغ هستی، اما میخواهم سریع علامت بدهی. آنها آن را در شهر خواهند دید. تو تنها کسی هستی که میتواند این کار را انجام دهد – تو هستی. باید اعتراف کنم.» زیاد حرف نزد چون زیاد اهل حرف زدن نیست. همیشه دارد کتاب راهنما را میخواند. اما پرید پایین و فقط گفت: «من درستش میکنم.» و میدانستم که این کار را خواهد کرد. فصل نهم آخرین نامه بعد المر سایر (او یک کلاغ سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد) پیش من آمد در و گفت: «روی، او این کار را خواهد کرد؛ نگران نباش.
و آنها هم این کار را خواهند کرد، چون این شبها همه در شهر بیرون هستند و به نورافکنهای رودخانه هادسون نگاه میکنند.» این یک شانس بود. کلی رزمناو و قایق اژدرافکن توی بندر و بالای رودخانه هادسون بودند و ما میتوانستیم نورافکنهایشان را حتی در بریجبورو هم ببینیم. ویگ دور و بر کلبه را نگاه کرد، انگار دنبال چیزی میگشت و بعد گفت: «فکر کنم نورافکن نیست.» اگر فقط یک نورافکن داشتیم، کارمان راحتتر میشد، اما اصلاً نورافکنی توی کشتی نبود. پی وی به من گفت: «اهمیت نده، یه فکری میکنه.» اوه، جیمینی، اما به ویگ افتخار میکرد. میدیدم که ویگ دارد فکر میکند و فقط برای چند ثانیه به نظر میرسید که نمیتواند تصمیم بگیرد چه کار کند. کانی بنت پرسید: «میتوانی آن را لکهدار کنی؟» «حدس میزنم،» گفت، «شما رفقا انتهای این بالشتکها را پاره کنید، اما پوشش آنها را پاره نکنید، و یک نفر هم بیاید اجاق گاز را تمیز کند.
ببیند آیا دمپری در لوله هست یا نه، و ببیند آیا زیر کفپوش خناق هست یا نه. حدود بیست دقیقه طول میکشد تا آن رفقا به بریجبورو برسند.» خب، در عرض دو ثانیه همه ما را به هر طرف پرت کرد، الکها، سیلور فاکسها و بقیه. لازم نبود بیشتر از یکی از کوسنهای صندلی را باز کنیم و خوشبختانه پر از روغن جلا بود. این لکه خوبی ایجاد میکند. ویگ گفت: «فقط تو باید درمانش کنی.» گفتم: «بهش جایزه بده!» «اگر فقط به تو کمک کند تا پیام را برسانى، با هر بستنیای که بتواند بخورد از او پذیرایی میکنم.» حالا احساس خوبی داشتم. او با حالتی بسیار جدی و هوشیار به یکی از گشتیهایش گفت: «ببریدش توی چاه فاضلاب و حسابی حالش رو بگیرید.» «حتی یک سنت هم خرج نکن.» از پشت سرش داد زدم.
اما این به این دلیل سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد که شما چیزی در مورد مادرم نمیدانید. وقتی برادرم فوت کرد، دیدم که چگونه رفتار میکند و دکتر گفت که باید دو یا سه روز در رختخواب تهران بماند چون قلبش درست کار نمیکند. شاید فکر میکرد که قلبش متوقف میشود، حدس میزنم. و، خدای من، من نمیخوسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آبادم او هیچ خبر بدی بشنود، حتی اگر درست نبود.
چون میدانستم که چگونه رفتار خواهد کرد – میتوانستم او را ببینم، تقریباً. فکر میکنم داشتم به این فکر میکردم که وقتی جیک هولدن به خانه برود، چگونه خواهد بود و اینکه چگونه باید پنج یا شش ساعت، شاید تا صبح، قبل از اینکه من را ببیند، منتظر بماند، که ناگهان صدای ویل داوسون از گشت من را شنیدم که گفت: «چی شده، بلیکی؟» – او همیشه من ولیعصر را بلیکی صدا میزند. اما من هیچ توجهی به او نکردم، چون دقیقاً نمیتوانستم صحبت کنم. انگار هیچکدام از افراد گروه را نمیدیدم، فقط مادرم را میدیدم که ایستاده بود، شاید کمی بیقرار، و به جیک هولدن گوش میداد. بعد یهو مستقیم رفتم سمت جایی که همه اعضای گروه ریون روی سقف کلبه نشسته بودن. و با ویگلی ویگ-واگ وایگاند صحبت کردم.
گفتم – این دقیقاً همان چیزی سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد که گفتم – گفتم: «ویگ، من همیشه ادعا میکردم رالف وارنر بهترین علامتدهندهی گروه سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد و شاید یادت باشد وقتی نشان را گرفتی عصبانی شدم. اما حالا عصبانی خیابان نیستم، و حسادت هم نمیکنم، فقط نمیخواهم آن مردها بروند و به مادرم بگویند که من مردهام – من – من نمیخواهم. یادم رفت یادداشت را بردارم و آنها به او خواهند گفت و او – او – قلبش خیلی قوی نیست.
فقط یک نفر در گروه میتواند این کار را انجام دهد – آن تو هستی. تو میتوانی این کار را انجام دهی. تو میتوانی هر کاری بکنی، علامت دادن. من باید الان، وقتی به تو نیاز دارم، اعتراف کنم. تو یک کلاغ هستی، اما میخواهم سریع علامت بدهی. آنها آن را در شهر خواهند دید. تو تنها کسی هستی که میتواند این کار را انجام دهد – تو هستی. باید اعتراف کنم.» زیاد حرف نزد چون زیاد اهل حرف زدن نیست. همیشه دارد کتاب راهنما را میخواند. اما پرید پایین و فقط گفت: «من درستش میکنم.» و میدانستم که این کار را خواهد کرد. فصل نهم آخرین نامه بعد المر سایر (او یک کلاغ سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد) پیش من آمد در و گفت: «روی، او این کار را خواهد کرد؛ نگران نباش.
و آنها هم این کار را خواهند کرد، چون این شبها همه در شهر بیرون هستند و به نورافکنهای رودخانه هادسون نگاه میکنند.» این یک شانس بود. کلی رزمناو و قایق اژدرافکن توی بندر و بالای رودخانه هادسون بودند و ما میتوانستیم نورافکنهایشان را حتی در بریجبورو هم ببینیم. ویگ دور و بر کلبه را نگاه کرد، انگار دنبال چیزی میگشت و بعد گفت: «فکر کنم نورافکن نیست.» اگر فقط یک نورافکن داشتیم، کارمان راحتتر میشد، اما اصلاً نورافکنی توی کشتی نبود. پی وی به من گفت: «اهمیت نده، یه فکری میکنه.» اوه، جیمینی، اما به ویگ افتخار میکرد. میدیدم که ویگ دارد فکر میکند و فقط برای چند ثانیه به نظر میرسید که نمیتواند تصمیم بگیرد چه کار کند. کانی بنت پرسید: «میتوانی آن را لکهدار کنی؟» «حدس میزنم،» گفت، «شما رفقا انتهای این بالشتکها را پاره کنید، اما پوشش آنها را پاره نکنید، و یک نفر هم بیاید اجاق گاز را تمیز کند.
ببیند آیا دمپری در لوله هست یا نه، و ببیند آیا زیر کفپوش خناق هست یا نه. حدود بیست دقیقه طول میکشد تا آن رفقا به بریجبورو برسند.» خب، در عرض دو ثانیه همه ما را به هر طرف پرت کرد، الکها، سیلور فاکسها و بقیه. لازم نبود بیشتر از یکی از کوسنهای صندلی را باز کنیم و خوشبختانه پر از روغن جلا بود. این لکه خوبی ایجاد میکند. ویگ گفت: «فقط تو باید درمانش کنی.» گفتم: «بهش جایزه بده!» «اگر فقط به تو کمک کند تا پیام را برسانى، با هر بستنیای که بتواند بخورد از او پذیرایی میکنم.» حالا احساس خوبی داشتم. او با حالتی بسیار جدی و هوشیار به یکی از گشتیهایش گفت: «ببریدش توی چاه فاضلاب و حسابی حالش رو بگیرید.» «حتی یک سنت هم خرج نکن.» از پشت سرش داد زدم.
- ۰ ۰
- ۰ نظر