طلسم روزی

شیشه سخت

طلسم روزی

۱۲ بازديد
خیلی زود، شب بخیر، یک شات بود! هری در حالی که ماشین را متوقف می کرد گفت: “هه.” “به نظر می رسد مانند تجارت دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. گفتم: «آن گلوله بالای سر ما رفت، آنها قصد نداشتند ما را بزنند.» هری گفت: “نه، اما آنها قصد داشتند ما را بترسانند و ما را متوقف کنند، من نمی دانم که اکنون با چه چیزی ازدواج روبرو هستیم.” ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد. به گرو گفتم: «عجله کن. بیایید را بیرون بیندازیم و آنها فکر کنند او را به قتل رسانده اند تا او به سرعت از آن ساحل کنار جاده برود.

تقریباً در یک لحظه، دوست قدیمی کالج ما رفتیم، رگتایم ساندبانکس کرفلاپ را در لبه جاده پراکنده کرد و به داخل خندقی که در آن آب جاری بود، فرود آمد. “خیلی طولانی، رفیق قدیمی!” به دنبالش فریاد زدم؛ “تو به یک دلیل خوب مردی.” پی وی گفت: «قربانی یک قاتل. گرو گفت: “او در آب فرود آمد.” “چگونه می توانید در آب فرود بیایید ؟” پی‌وی می‌خودعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم بداند، تمام این مدت گردنش را از ماشین بیرون می‌کشید. او فریاد زد: “او غرق شد.” “من او را نمی بینم.” هری گفت: «پایان انتقام کابوی ». «فکر می‌کنید بازی بعدی در این کمدی جالب چه خواهد بود؟» گفتم: «فکر می‌کنم به هم خورده‌ایم». “ما چه کار کردیم؟” گرو می خودعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم بداند.

گفتم: “چه کسی این قتل را انجام داد؟” هری همانجا نشسته بود و بازوانش روی چرخ بود و به اطراف نگاه می کرد و منتظر بود تا آن ماشین به ما برسد و می خندید. او گفت: “کاش برنت اینجا بود.” “من فکر می کنم ما قرار دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم کمی لذت ببریم، این درست در خط اوست.” فصل XXVII—ما گرفتار شدیم سه مرد در آن ماشین بودند و به محض اینکه به ما رسیدند، متوجه شدم که آنها کلانتر یا کارآگاه یا چیزی شبیه به این هستند، به دلیل اینکه درشت اندام و یک جور به نظر معشوق می رسند. آنها پیاده شدند و به سمت ماشین ما آمدند و یکی از آنها با صدای بلند و خشن گفت: با آن ماشین چه کار می کنی؟ هری گفت: “چرا، ما فقط در آن نشسته ایم و می خندیم.” “اینم یه فورد مثل یه مار سمی؟” “کی بود که از این ماشین بیرون انداختی؟” مرد درست در صورت هری فریاد زد. در تمام مدت دو مرد دیگر در گودال به دنبال آدمک بودند.

حدس می زنم حتماً در آب رفته باشد، به هر حال، آنها نتوانستند آن را پیدا کنند. هری گفت: “اوه، این واقعاً تقصیر شما بود، وقتی به طور تصادفی شلیک می کنید، این یک شخصیت بسیار معروف بود.” هی، من به سختی می توانستم صورتم را صاف نگه دارم. مردها ایستاده بودند و خیره می شدند، و هری با دستانش روی فرمان روی فرمان نشسته بود و تا آنجا که می شد لبخند می زد. بیچاره اسکینی به بازویش چسبیده بود. من و پی وی و گرو روی صندلی عقب نشستیم و سعی کردیم نخندیم. آن مردها طوری به ما نگاه می کردند که انگار فکر می کردند حضور پیشاهنگان در آنجا خنده دار دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم، اما ما باید نگران بازگشت آنها باشیم. وجدانمان راحت بود، فقط گرسنه بودیم.

مرد بزرگ به هری گفت: “اینجا را ببین، تو.” “شما باید حرکات و اعمال خود را توضیح دهید.” هری گفت: «اقدامات ما قابل توضیح نیست. “ما همه دیوانه ایم، اما هر کاری که بتوانیم برای شما انجام دهیم–” در تمام مدت دو مرد دیگر با چوب در نهر می چرخیدند. مرد بزرگ انگشتش را در چهره هری تکان داد و گفت: «توی یک ماشین با گواهینامه در هتل وید در شهر یوتیکا بودی به هر حال در این ماشین؟» هری گفت: “خدای من، شما یک پرسشنامه معمولی هستید، نه؟” ما بلند شدیم و او زیر صندلی عقب را زیر و رو کرد، اما چیزی پیدا نکرد. سپس جیب‌های کناری را حفر کرد و شب بخیر، همان‌طور که پی وی آن‌ها را می‌گفت، «کاغذهای» ما بود.

گفت: این همه چیه؟ هری گفت: “اوه، اینها فقط یک نامه هستند، و بیایید ببینیم، آن دو مقاله در مورد یک درخت هستند؟” اوه پسر باید اون مرد رو میدیدی او آن اوراق را دوباره خواند و اخم کرد. “قطار دزدیده شد، نه؟” او گفت. “تیراندازی می کنی، هان، به هر حال، تو کی هستی، و چه کسی را از این ماشین بیرون انداختی، و این ماشین را از کجا آوردی، و این پلاک را که از اینجا دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمفاده می کنی؟” هری گفت: “خب، این یک ددعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمان طولانی دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم و واقعاً شرم آور دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم که آن را بگوییم، مگر اینکه ما یک گروه از ماجراجویان باشیم و در راه باشیم تا ببینیم که چه اتفاقی می افتد، قتل، دزدی، گنج یابی و معشوق غذا. صادقانه بگویم، آن مرد به سختی می دانست چه بگوید، او بسیار متحیر شده بود.

حدس می زنم او باید مانند آلیس در سرزمین عجایب احساس می کرد، هی؟ با مردانی که به بیرون پرت می‌شوند و ناپدید می‌شوند و پسر بچه‌های خوب به جای دزدها دیده‌بانی می‌کنند و کاغذهایی که اصلاً نمی‌توانست معنی آنها را بفهمد. او فقط گیج به اطراف نگاه کرد و در تمام مدت هری با دستانش روی چرخ نشسته بود – اوه پسر، من به سختی می‌توانستم صورتم را صاف نگه دارم. خیلی زود آن مرد گفت: “خوب، تو باید در مورد محل سکونتت با این ماشین توضیح بدهی و یک باربر در هتل آن ها را دید، تو رفتی و بعداً با همین ماشین رد شدی؟” هری کارت راننده اش را به او نشان داد.

هی ویز، می خودعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمم هری به او بگوید که پیشاهنگها با دزدی و این چیزها قاطی نمی شوند، اما او به خود زحمت نداد که چیزی به او بگوید. من حدس می زنم روزی او فکر می کرد که هر کسی باید اینقدر بداند. کراکی، من سارق نمی شوم. سپس دور تا دور ماشین رفت و اندازه آن را افزایش داد. حدس می‌زنم که او به دنبال نوعی کلاف یا چیزهای دیگر بود. سپس با مردان دیگر زمزمه کرد. و در تمام مدت، هری فقط در آنجا نشسته بود و لبخند می زد. گفتم: «چرا، نمی‌گویی چطور بود؟» هری گفت: «آنها ما را باور نمی کنند.
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.