پدرم مرده بود، مادرم هم مرده بود، و بعد من پولی نداشتم و مجبور بودم کار کنم. و بعد عاشق یک مرد جوان شدم -» او ناگهان با ناامیدی اشارهای کرد و ایستاد. دیگری با مهربانی گفت: «ادامه بده.» او گفت: «همین هفتهی پیش بود که آخرین بار او را دیدم، و حالا دیگر هرگز او را نخواهم دید. او از من التماس میکرد که بروم و با او زندگی کنم – این در ابتدا بود. او بسیار ثروتمند بود، بنابراین والدینش اجازه نمیدادند با من ازدواج کند. اما من او را دوست داشتم، بنابراین اهمیتی نمیدادم؛ فقط میخوسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آبادم با سهروردی او باشم.
آن یک سال پیش بود؛ و سپس او رفت و مرا ترک کرد.[۷۵]- گفت پدر و مادرش فهمیدهاند. شنیدم که به نیویورک رفته، و من هم دنبالش رفتم – هر چه داشتم خرج کردم تا بیایم. و البته نتوانستم پیدایش کنم؛ و کاری هم نداشتم که بکنم – تمام دیشب و پریشب را در خیابانها گشتم. و بعد این تنها چیزی بود که مانده بود – نزدیک بود بمیرم. دخترک هنگام صحبت از هیجان سرخ شده بود و زیباتر از همیشه شده بود. دیگری او را به راه رسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد هدایت کرد؛ دخترک همه چیز را برایش تعریف کرد، زیرا صدای او اولین صدای دلسوزانهای بود که شنیده بود. و رابی با او همانطور که رابیهای قدیم با زنان صحبت میکردند، به آرامی، زیبایی، با درایت و همدردی در بینهایت و ظرافت، صحبت کرد.
او مردی خوشقیافه و درخشان بود و دخترک ابتدا وحشت، سپس ناامیدی و سپس غم خود را فراموش کرد. هیچکس مزاحم آنها نشد؛ آنها یک ساعت، دو ساعت و با درک بیشتر و بیشتر صحبت کردند. قلب رابی تندتر و تندتر میزد. او نه تنها دختری زیبا، بلکه روحی زیبا بود – مرواریدی در گل و لای، ظریف و گرانبها.[۷۶] و همینطور ادامه داد، همدردیاش را ابراز میکرد و تمام قلب او را به درد میآورد. زمان حتی سریعتر میگذشت، نیمهشب از راه رسید و در آن زمان رابی جرأت کرده بود که دست او را در دست بگیرد و کنارش روی مبل بنشیند. او دوباره مثل یک پسربچه میلرزید، رابی، تمام وجودش آتش گرفته بود؛ و گونههای دختر نیز دوباره سرخ شده بودند. او با زمزمهای آرام گفت: «و به من گوش کن؛ نمیدانی چطور قلب مرا تحت تأثیر قرار دادهای، چقدر تو را تحسین میکنم و میخواهم به تو کمک کنم. تو خیلی زیبایی، – من هرگز کسی را به این زیبایی ندیدهام، – و من – آه، میتوانیم از این همه وحشت دور شویم، و تو هرگز از آن باخبر نخواهی شد، یا دوباره آن را نخواهی شنید. من از تو مراقبت میکنم بهترین و مراقب تو هستم.
تو باید همه چیز را داشته باشی تا خوشحال باشی، زیرا من تو را دوست دارم، آه، نمیتوانم به تو بگویم که چقدر تو را دوست دارم! اینجا جای وحشتناکی برای گفتن این حرف سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد؛ اما چه اهمیتی دارد که این مردم چه فکر میکنند؟ آنها نمیتوانند بفهمند، اما ما نباید اهمیت بدهیم. آه، من[۷۷]کاش مال من بودی! مهم نیست چطور، اما هرگز نمیگذارم آسیبی ببینی. و اوه، باید بدانی که هرگز نمیگذارم مرا ترک کنی! و بدین ترتیب، سریع، نفسگیر، و شیوا ادامه داد؛ و ابتدا جردن جرأت کرد او را در آغوش بگیرد؛ و سپس او را ببوسد.
و وقتی دید که او میلرزد و اشکهای احساسات از چشمانش جاری شده سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد، او را با شور و اشتیاق در آغوش گرفت. و بدین ترتیب ساعتی دیگر گذشت؛ و سرانجام وقتی صدای ضربهای به در آمد، دختر روی زانوان رابی نشست و صورتش را روی شانهی او گذاشت. رابی همین که خانم لینچ وارد شد، گفت: «و حالا، بیا و بنشین تا آرام بگیریم.» [۷۸] بیست و دوم پس از آن، مری هریسون – که اسمش این بود – خیلی زود در یک آپارتمان کوچک و زیبا در هارلم مستقر شد؛ و رابی، پسری شاد و بیریا، به ندرت در آنجا پیدا میشد.
ما باید به همین اشاره مختصر به موضوع بسنده کنیم و با قهرمانمان به سرعت به کارهای خستهکننده وال سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آبادریت برگردیم. سهشنبه بود که ون رنسلیر شروع به گرفتن «اختیار فروش» سه روزه کرد، که معادل شرطبندی عظیمی بود که در عرض سه روز، با فروش بیشتر و بیشتر، میتواند قیمت سهام را پایین بیاورد. در واقع، او قصد نداشت سه روز به آنها فرصت بدهد؛ منظورش این بود که سهام T. & S. قرار سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد چهارشنبه، اولین روز واقعی نبرد، سقوط کند.
در گوشه KA هم اوضاع مثل همین بود، با این تفاوت که هیچکس نمیتوانست به گوشه انداختن T. & S فکر کند. سهام آن در سراسر کشور پخش شده بود، ده میلیون از آن در یک زمان منتشر شده بود، و آنچه ون رنسلیر و مخالفانش میتوانستند به دست آورند، نسبتاً کم بود.[۸۳]بازار، تماشاگران نبرد، که قرار بود در پایان جایزه پیروزی را اهدا کنند. و همانطور که گفتیم، قهرمان ما «قوانین ابدی طبیعت» را به نفع خود داشت، یا معتقد بود که دارد. ون رنسلیر با عصبانیت گفت: «داره سقوط میکنه! سقوط! سقوط!» [۸۴] بیست و چهارم قدرتهایی که پشت T. & S. بودند، بعدازظهر سهشنبه جلسهای تشکیل دادند و یک سندیکا تشکیل دادند. آنها توافق کردند که فرد ناشناسی که «دارنده» سهام بود.
باید بدون لحظهای تأخیر به صفوف آنها ملحق شود؛ و فردای آن روز قرار گذاشتند صد و پنجاه هزار سهم از T. & S. را بخرند و ببینند آیا او میتواند این را تحمل کند یا نه. ون رنسلیر آماده بود تا معاملهی خوبی را تحمل کند. روز سهشنبه، با توجه به اینکه بازار قوی بود، او تمام سهام خود، از جمله سهام KA خود، و حتی تمام سهام شرکت بزرگ فولادی که ایجاد کرده بود را فروخته بود؛ و به همین ترتیب هر دلاری را که جرات میکرد با اعتبار خود قرض گرفته بود. تمام این پول نقد در کارگزار او بود و صبح چهارشنبه که بازار باز شد، او در دفتر شخصی خود کنار بازار ایستاده بود.[۸۵]با تنها منشی مورد اعتمادش که آماده بود تا دستوراتش را تلفنی صادر کند.
- ۰ ۰
- ۰ نظر